مانند گُلی در پای کوه ،دلنوشته ای زیبا از محبوبه یوسفی
مانند گُلی در پای کوه
مانند گُلی در پای کوه
مانند گُلی پای در کوه
به کوه گفتم من آمدهام از راهی دور…
خیلی دور…
گاهی سبزم، زیبا و گاهی پژمرده و خزان زده…
همنورد چشم ها را باید گشود…
باید زیباییها را دید…
باید کوه را دید…
چشم ها را باید گشود بر عشق؛ بر سوختن معشوق به پای عشقش…
مانند کوه استوارم… صعود را آغاز میکنم…
قدم بر میدارم، پایی بعد از پای دیگر… (مانند گُلی در پای کوه)
گویی هر قدم که بر میدارم، درد ها و غم هایم مانند شن ریزه های زیر پایم خورد میشوند…
کوهی بلند، زیبا و پر ابهت پیش رویم است…
کوهی بلند که مِهی زیبا آنرا پوشانده است…
مانند عروسی که دامن تور سفید بر تن کرده است؛ قلهای دارد زیبا…
زمانی که غم ها پیکرم را آزرده میسازد؛ دستانم را به جستجوی کسی دراز میکنم تا نجاتم دهد…
همنوردم دست سردم را در دستانت بگیر…
همنوردم چند روزیست حالی عجیب دارم؛ چند روزیست نگاهم را بر دستانت دوختهام؛ دستانت آرامش من و صعودم است…
در کنارت راهی سخت را پشت سر میگذارم تا به قله برسم …
آنجا که من باشم؛ تو و خدا…
می دانم میآیی… سالهاست به کوه میآیم؛ قلهای را صعود میکنم؛ امید آن را دارم که روزی بر روی قله کوهی دیدار من و تو آغاز گردد…
گفتهاند روزی از پس قله کوهی بیرون میآیی… (مانند گُلی در پای کوه)
بهار نزدیک است…
سبزه ها سبز میشوند…
میدانم روزی خورشید از پس این کوه بلند سر میزند…
تا روزی که تو بیایی چشمانم را به کوه میدوزم؛ از صخره ها بالا میروم… (مانند گُلی در پای کوه)
گُمَت کردهام؛ نمیدانم در کدام قله کوه روزی پیدایت میکنم…
مانند کوهی که بعد هر زمستان منتظر بهار و سرسبزیست؛ من هم منتظرم، این بهار میآیی و با تو کوه عشق را صعود میکنم…
بزرگی گفته قانون کائنات این است:
“حالت که خوب باشد؛ اتفاقهای خوب برایت میافتد.”
حال دلم راخوب میکنم؛ چشم براهم… (مانند گُلی در پای کوه)
“حال دلتان خوب همنوردان”
“آخرین دلنوشته سال ۹۵”
۲۳/۱۲/۹۵
?✍️ محبوبه یوسفی
دشت گل های بنفشه ارتفاعات گیلان
الهی فدای دلی ک دل نوشتش ازته دلش نوشته شده فدای تو محبوب