من و کوله پشتیم (شعری زیبا)
نمیدانم من او را بالا می برم!
یا او مرا با خود به دامنه ها میکشاند!
راستش را بخواهید،
ما با هم هستیم!
گاهی او به پشت من میچسبد،
گاهی من به او تکیه میدهم،
همراه همیم!
مثل اون حلقه که تو انگشته،
مثل اون حسی که نگاه را،
ساعتها به اون گذر یار!
میخکوب میکنه میماند و خسته نمیشه،
من و کوله پشتیم با همیم،
شاید ندونم عشق چیست!
اما محبت و دوست داشتن را بلدم!
همدیگه را هیچ وقت کنار نزدیم،
نه او کنار ماند و نه من از او جدا!
نه او مرا پس زد،
نه من او را فراموش!
نه او، به موی سپید و چروک صورت
دستهای فرسوده و پاهای خسته من
نگاه کرد!
نه من، به بند پاره و زیپ در رفته او!
در سرما و گرما مرا بغل کرد!
من او را بدوش انداختم،
که پشتم گرمه،
گفتم برویم؟
دم در رو دوشم گفت:
برویم
گون و قاصدک و چکاوک،
چشم براهه!
اما آهای تو که ازخط نگاه عاشقم،
قدمی به کنار برمیداری!
من قاصدک، زنبق و شقایق
من نازوکها را دارم
بیخیال،
دوستشان دارم، دوستم دارند!
این چند صباح عمر میگذرد.
این کوله شاید روزی بر پشت تو نشست!
اما اگر گذرت به ناز و کهار افتاد!
زیر اون پاخورآخر،
گون به تو خواهد گفت،
شاهدش همین کوله،
من همین جا بود که گفتم
بگذار تا ببوسمت!
وتو رو برگردوندی،
من و کولهام تا آخر با هم هستیم!!
منبع : باشگاه کوهنوردان ایران