دخترم کوه را جابجا کن! به مناسبت روز جهانی زن +دانلود پویانمایی

دخترم کوه را جابجا کن! به مناسبت روز جهانی زن

این پویانمایی شرح سفر دختری به یک منطقه کوهستانی است که با وقایع عجیبی مواجه می شود و تلاش می کند جانش را نجات دهد. این پویانمایی روایتی نو از بیماری ها و کوشش ها و ارتباط ما با هر پدیده ای در پیرامون زندگی است. با سلوچ همراه باشید… (دخترم کوه را جابجا کن)
 دخترم کوه را جابجا کن

زن که باشی ترس های کوچکی داری…

زن که باشی ترس های کوچیکی داری از کوچه های بلند از غروب های خلوت و از خیابون های بدون عابر میترسی!

از صدای موتور سیکلت ها و دو چرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها میچرخند میترسی! (دخترم کوه را جابجا کن)

از بوق ماشین هایی که ظهر های گرم تابستون جلوی پاهات ترمز میکنندد و تو فقط چهره ادم هایی رو میبینی که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج میزند …

زن که باشی ترس های کوچکی داری …

زن که باشی …
مهربانی ات دست خودت نیست خوب میشوی حتی با انان که چندان با تو خوب نبوده اند دلرحم میشوی حتی در مقابل انهاییی که چندان رحمی به تو نداشتن …….

زن که باشی …

در باره ات قضاوت میکنند در باره هر لبخندی که بی ریا نثار هر احمقی کرده ای ، در باره زیبایی هایت که دست خودت نبوده و نیست در باره تارهای موهایت که بیخیال از نگاه شک الوده ی احمق ها از روسری بیرون ریخته اند …

در باره روح و جسمت در باره تو و زن بودنت عشقت قضاوت می کنند …    (دخترم کوه را جابجا کن)
دخترم کوه را جابجا کن
» آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است… من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است.»

زن در شعر «فروغ»

فروغ فرخزاد، از جنبه شعری و هنری بی شک یکی از چهره های شاخص شعر معاصر است. در باره شخصیت او تنها می توان پس از مطالعه جوانب گوناگون زندگی و مراحلی که او طی کرده است نظر داد. وضعیت خاص او در زندگی فردی و جدایی ای که پس از ناسازگاری بین او و شوهرش اتفاق افتاد، زمینه بسیاری از کج اندیشیها و ستیزه جوییها و شاید کج رفتاریها شد. او در شعری زنان را به قیام و انقلاب علیه مردان فرا می خواند: (دخترم کوه را جابجا کن)

تنها تو ماندی ای زن ایرانی

در بند ظلم و نکبت و بدبختی

خواهی اگر که پاره شود این بند

دستی بزن به دامن سرسختی

تسلیم حرف زور مشو هرگز

با وعده های خوش منشین از پای

سیلی بشو ز نفرت و خشم و درد

سنگ گران ظلم بکن از جای

آغوش گرم توست که پرورده

این مرد پر ز نخوت و شوکت را

لبخند شاد توست که می بخشد

بر قلب او حرارت و قوت را

آن کس که آفریده دست توست

رجحان و برتریش تو را ننگ است

ای زن به خود بجنب که دنیایی

در انتظار و با تو هماهنگ است

زین بندگی و خواری و بدبختی

خفتن به گور تیره تو را خوشتر

کو مرد پرغرور بگو باید

زین پس به درگه تو بساید سر

کو مرد پرغرور بگو خیزد

کاینجا زن به جنگ تو می خیزد

حرفش حق است و در ره حق هرگز

از روی ضعف اشک نمی ریزد

حرفش حق است و اسلحه اش هم حق

فریاد خشم و درد به لبهایش

با مرد پرغرور بگو آن زن

زین دایره برون نکشد پایش(1)

فروغ در شعری دیگر، زنان را به تلاش برای احقاق حق خود فرامی خواند و از آنان می خواهد وارد عرصه های فعالیت شوند و خط بطلانی بر اندیشه ضعیف پنداری زن بکشند، البته این حق مسلم زن است که از تمامی مزایا و ویژگیهای یک انسان برخوردار باشد و استعدادهای خود را در زمینه های مختلف عرضه نماید اما آن «آزادی» را که فروغ به آن فرامی خواند باید به دیده تردید نگریست و بهر حال نیازمند آن است که مرزهایش به روشنی مشخص شود: (دخترم کوه را جابجا کن)

«آزادی»

خیز از جا پی آزادی خویش

خواهر من ز چه رو خاموشی

خیز از جای که باید زین پس

خون مردان ستمگر نوشی

کن طلب حق خود ای خواهر من

از کسانی که ضعیفت خواندند

از کسانی که به صد حیله و فن

گوشه خانه تو را بنشاندند(2)

فروغ، روحی ناآرام و متلاطم و پریشان داشت و از طبق معمولها خسته بود.

او زنان را از تن در دادن به پایین ترین حد زندگی و برخورداری از حداقل امکانات برحذر می دارد و از بازیچه مرد شدن نهی می کند و به افقی فراتر از این فرامی خواند: (دخترم کوه را جابجا کن)

تا به کی در حرم شهوت مرد

مایه عشرت و لذت بودن

تا به کی همچو کنیزی بدبخت

سر مغرور به پایش سودن

باید این ناله خشم آلودت

بی گمان نعره و فریاد شود

باید این بند گران پاره کنی

تا تو را زندگی آزاد شود

خیز از جای و بکن ریشه ظلم

راحتی بخش دل پرخون را

جهد کن جهد که بر غیر دهی

بهر آزادی خود قانون را(3)

فروغ که خود حالات و تمایلات دوره جوانی را درک کرده است از وضع نابسامان زن در جامعه آن روز گله می کند و با قدرت طبع چیره خود، محرومیت و رنج جنس زن را به تصویر می کشد: (دخترم کوه را جابجا کن)

دختر و بهار

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را

با هر چه طالبی به خدا می خرم ز تو

… خندید باغبان که سرانجام شد بهار

دیگر شکوفه کرد درختی که کاشتیم

دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار

ای بس بهارها که بهاری نداشتیم

خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان

گویی میان مجمری از خون نشسته بود

می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب

دختر کنار پنجره محزون نشسته بود(4)

اندیشه زوال و پایان یافتن، ذهن فروغ را لبریز کرده و احساس تنهایی و پوچی تمام جان او را انباشته است و از این رو است که او تمام هستی را آیه تاریکی و خود را تنها در آستانه فصلی سرد می بیند … (دخترم کوه را جابجا کن)

و این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مشیر سلیمی، علی اکبر، زنان سخنور، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی، دفتر دوم، 1355، ص53 ـ 54.

2ـ همان، ص61 ـ 62.

3ـ فرخزاد، فروغ، گزینه اشعار، انتشارات مروارید، تهران، 13، ص72 ـ 73.

4ـ همان، ص23.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Copy Protected by Chetan's WP-Copyprotect.